شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شگفتن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شگفتن، شگفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، شکفیدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
عاشق شدن. مفتون شدن. اعزام. (یادداشت مؤلف). تولیه. (المصادر زوزنی). کلف. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). استهامه. (یادداشت مؤلف) : از آنکه نرگس لختی بچشم تو ماند دلم به نرگس بر شیفته شده ست و تباه. فرخی. هر مهتری که وی را بدیدی ناچار شیفتۀ وی شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). ابتدای توبه وی (ابوحفص نیشابوری) آن بود که بر کنیزکی شیفته شد. (کشف المحجوب هجویری). این از بلا گریخته یعنی که شاعیم فتنه به جهل و شیفتۀ کربلا شده ست. ناصرخسرو. ماه نو دید عدو بر علمش شیفته شد ماه نو شیفته را بر سر سودا دارد. ظهیر فاریابی. در راه وفای او شد شیفته خاقانی هر روز قفای نو از دست زبان خوردن. خاقانی. عقل شده شیفتۀ روی تو سلسلۀ شیفتگان موی تو. نظامی. ، دیوانه شدن: مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی. خاقانی. آری چو فتنه عید کند شیفته شود دیوانۀ هوا ز هلال معنبرش. خاقانی. شیفته شد عقل و تبه گشت رای آبله شد دست و زمن گشت پای. نظامی
عاشق شدن. مفتون شدن. اعزام. (یادداشت مؤلف). تولیه. (المصادر زوزنی). کلف. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). استهامه. (یادداشت مؤلف) : از آنکه نرگس لختی بچشم تو ماند دلم به نرگس بر شیفته شده ست و تباه. فرخی. هر مهتری که وی را بدیدی ناچار شیفتۀ وی شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). ابتدای توبه وی (ابوحفص نیشابوری) آن بود که بر کنیزکی شیفته شد. (کشف المحجوب هجویری). این از بلا گریخته یعنی که شاعیم فتنه به جهل و شیفتۀ کربلا شده ست. ناصرخسرو. ماه نو دید عدو بر علمش شیفته شد ماه نو شیفته را بر سر سودا دارد. ظهیر فاریابی. در راه وفای او شد شیفته خاقانی هر روز قفای نو از دست زبان خوردن. خاقانی. عقل شده شیفتۀ روی تو سلسلۀ شیفتگان موی تو. نظامی. ، دیوانه شدن: مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی. خاقانی. آری چو فتنه عید کند شیفته شود دیوانۀ هوا ز هلال معنبرش. خاقانی. شیفته شد عقل و تبه گشت رای آبله شد دست و زَمِن گشت پای. نظامی
برافروخته شدن بسبب قهر و غضب: پس چون او را بکشتند و یک چند برآمد، کسی بملک ننشست و هیچ کس را طاعت نداشتند، خبر به انوشیروان رسید، تافته شد. (ترجمه طبری بلعمی) .... و اورا از آن حال آگاه کرد، نجاشی تافته شد و صدهزار سوار و پیادۀ دیگر بیرون کرد. (ترجمه طبری بلعمی). بشد تافته شاه از این گفتگوی به خون ریز بدگوهر آورد روی. فردوسی. خواجه بونصر مشکان به دیوان بود، از این حدیث سخت تافته شد. (تاریخ بیهقی). چون خبر فضل یحیی به رشید رسید تافته شد و از ری به طوس رفت. (مجمل التواریخ و القصص) [انگشتری پیغامبر (ص)] از دست او [عثمان] اندر این سال بچاه آب اندر افتاد، عثمان سخت عظیم تافته شد. (مجمل التواریخ و القصص)، غمگین و دلتنگ و آزرده شدن. نگران شدن: گفت که ایشان سوی مدینه آیند بحرب شما، پیغمبر صلی اﷲ علیه وآله و سلم تافته شد و یاران را گفت چه کنیم جمله گفتند حسبنا اﷲ و نعم الوکیل. (ترجمه طبری بلعمی). از من به روز عید بیازردی گفتی که تافته شدی از مهمان. فرخی. چون سلیمان [بن عبدالملک] بمرد مهر از آن عهدنامه برگرفتند نام عمر عبدالعزیز بود، تافته شد از این کار [یعنی عمر عبدالعزیز] دست بر پیشانی نهاد و گفت... (مجمل التواریخ و القصص). رابعه تافته شد گفت خداوندا مرا در خانه خود می نگذاری و نه در خانه خویشم می گذاری یا مرا در خانه خویش بگذار یا در مکه ب خانه خود آر. (تذکرهالاولیاء عطار)
برافروخته شدن بسبب قهر و غضب: پس چون او را بکشتند و یک چند برآمد، کسی بملک ننشست و هیچ کس را طاعت نداشتند، خبر به انوشیروان رسید، تافته شد. (ترجمه طبری بلعمی) .... و اورا از آن حال آگاه کرد، نجاشی تافته شد و صدهزار سوار و پیادۀ دیگر بیرون کرد. (ترجمه طبری بلعمی). بشد تافته شاه از این گفتگوی به خون ریز بدگوهر آورد روی. فردوسی. خواجه بونصر مشکان به دیوان بود، از این حدیث سخت تافته شد. (تاریخ بیهقی). چون خبر فضل یحیی به رشید رسید تافته شد و از ری به طوس رفت. (مجمل التواریخ و القصص) [انگشتری پیغامبر (ص)] از دست او [عثمان] اندر این سال بچاه آب اندر افتاد، عثمان سخت عظیم تافته شد. (مجمل التواریخ و القصص)، غمگین و دلتنگ و آزرده شدن. نگران شدن: گفت که ایشان سوی مدینه آیند بحرب شما، پیغمبر صلی اﷲ علیه وآله و سلم تافته شد و یاران را گفت چه کنیم جمله گفتند حسبنا اﷲ و نعم الوکیل. (ترجمه طبری بلعمی). از من به روز عید بیازردی گفتی که تافته شدی از مهمان. فرخی. چون سلیمان [بن عبدالملک] بمرد مهر از آن عهدنامه برگرفتند نام عمر عبدالعزیز بود، تافته شد از این کار [یعنی عمر عبدالعزیز] دست بر پیشانی نهاد و گفت... (مجمل التواریخ و القصص). رابعه تافته شد گفت خداوندا مرا در خانه خود می نگذاری و نه در خانه خویشم می گذاری یا مرا در خانه خویش بگذار یا در مکه ب خانه خود آر. (تذکرهالاولیاء عطار)